صابرِ کرمانی

ساخت وبلاگ

سالکی نامش حسین‌بن‌حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب‌زمان را دیده است

بر سرابِ این جهان خندیده است

از ولی‌اللّه خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان زی آنکه رفت از این جهان

جان به جانان داد و روحش شادمان

از بلای بی‌امان او خسته نیست

با خور و خواب و هوس وابسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

صابرِ کرمانی از نورِ ولا

گشته روشن، نغمه‌خوان شد خوشنوا


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۶۹۸

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 19:46