رهروِ دنیایِ یقین

ساخت وبلاگ

دوش از درِ میخانه خراب آمده بودم

با ساز و دف و جامِ شراب آمده بودم

در حالِ سماع، رقص‌کنان، خنده‌زنان، مست

با نغمه و آهنگ و رباب آمده بودم

اندوه نبُد در دل و سرمست و قدح‌نوش

آسوده ز اندوه و عذاب آمده بودم

از قامتِ ساقی چو قیامت شده برپا

فارغ ز غمِ روزِ حساب آمده بودم

ای فردِ ریاکار به کوری تو دوشین

پیمانه‌کش و مست و خراب آمده بودم

پیمانه به کف، نغمه به لب، سرخوش و شیدا

با ساغرِ پُر از میِ ناب آمده بودم

صابر شده‌ام رهروِ دنیایِ یقینم

صد شکر که از راهِ صواب آمده بودم


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۴۵۰

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:23