کسوتِ تزویر را از دوشِ جان انداختیمشورِ عشقی در دلِ پیر و جوان انداختیمعالمی خوشتر نبود از عالمِ دیوانگیاز جنونِ عشق شوری در جهان انداختیممنقلباحوال بودیم از غم و هجر و فراقانقلابی در دلِ شوریدگان انداختیمهمچو منصور از دل و جان ما اناالحق میزنیمپیر و برنا را به عالم، در گمان انداختیمصابرِ آزاده و رندیم و مست و میپرستسر به خاکِ مقدمِ پیرِ مغان انداختیمبرچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۹۵ بخوانید, ...ادامه مطلب
سالکی نامش حسینبنحبیبدستِ او باشد به دامانِ طبیبآن طبیبِ معنوی سلطانِ دینجلوه حق نورِ سبحانِ مبینحضرتِ صاحبزمان را دیده استبر سرابِ این جهان خندیده استاز ولیاللّه خواهد روز و شبوارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَبشادمان زی آنکه رفت از این جهانجان به جانان داد و روحش شادماناز بلای بیامان او خسته نیستبا خور و خواب و هوس وابسته نیستسیرِ باطن میکند با بالِ جانهر کجا خواهد عیان و هم نهانصابرِ کرمانی از نورِ ولاگشته روشن، نغمهخوان شد خوشنوابرچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۶۹۸ بخوانید, ...ادامه مطلب
خواهم ای عشقِ مقدس تا که رسوایم نمائیدر میانِ مرد و زن مجنون و شیدایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس از تو پُر گردد وجودمدر میانِ جمع و تنها رند و تنهایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس تا که نابودِ تو گردمتا به کی سرگشته و محزون ز غمهایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس بگذرم زین جان و هستیفارغ و آسودهدل از رنجِ دنیایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس در شرارِ دل بسوزمشمعسان پروانهوش فانی سراپایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس در میانِ عشقبازانپاکباز و بینیاز و محوِ سودایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس تا فنا گردم ز جورتصابرِ شوریدهام زین بیش رسوایم نمائیبرچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۸۲ بخوانید, ...ادامه مطلب