امشب ز کوی میکده، افتان و خیزان میروم
دارم به کف پیمانهای، مست و غزلخوان میروم
بشکن کُنم، خم بشکنم از خود ندارم من خبر
در جمعِ مستان خوشنوا، هر سو هراسان میروم
بر فرقِ آمالِ جهان پا میزنم چون واصلان
گریان و خندان میشوم، با قلبِ سوزان میروم
شوری به سر، سوزی به دل، با جان و جسمی مشتعل
از عشقِ آن پیمانگسل، با چشمِ گریان میروم
آسودگی نبود دمی، در عالمِ خاکی بدان
بیرون از این مُلکِ جهان تسلیمِ جانان میروم
فارغ شوم از ماجرا، نبود هراس و صد اَدا
با سینه پاک از ریا، با اهلِ عرفان میروم
ذکرِ مَلَک را بشنوم، بی سامعه از آسمان
با خیلِ آن کروبیان در باغِ رضوان میروم
صابر نه وقت رفتنت، باشد تو چندی صبر کن
در موقعِ رفتن بگو، شاد و غزلخوان میروم
برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 3