شب شد که باز نغمۀ مستانه سر کنم
پیمانه پُر ز بادۀ خونِ جگر کنم
شب شد که باز آهِ جهانسوز برکشم
تا آهِ قلبِ سوخته را با اثر کنم
شب شد ز عشق، سر، سرِ زانوی غم نهم
دامن ز اشکِ دیدۀ تاریک، تر کنم
شب شد که باز گوشۀ تنهای تارِ خویش
آه و فغان ز گردشِ دورِ قمر کنم
شب شد که باز یادِ دل و خاطرات آن
عقدِ سرشک ریزم و خاکی به سر کنم
شب شد که باز بی دل و بیدار و بی قرار
با خود حکایتِ غمِ دل را سمر کنم
شب شد که باز غمزده و زار و دلفکار
روی طلب به جانبِ اهل نظر کنم
شب شد که باز بر درِ میخانۀ امید
مست و خراب در حرمِ دل گذر کنم
شب شد که باز نالۀ صابر شود بلند
گوید که روی دل به جهانِ دگر کنم
صابر كرماني...برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 154