خسته و وامانده گشتم زیرِ بارِ زندگانی
تا به کی باشد به دوشِ جانِ من بارِ نهانی
هست این بارِ نهانی غصه و اندوه و ماتم
می خورم خونِ دل و زهرِ فراق از ناتوانی
تاب و آرام و توان و طاقت و صحت ندارم
قامتم خم گشته از بارِ بلای آسمانی
قاصدِ مرگ است موهای سپید و چینِ صورت
موسم پیری رسید و رفت فصلِ شادمانی
مشتعل شد تار و پودِ روح و جسم و قلب و جانم
آتشی زد داغ و غم بر قلبِ من عهدِ جوانی
صابرِ کرمانی دلخسته را از غم رها کن
نیست دیگر از برایش خرّمی و کامرانی
صابر كرماني...برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 146