رفتی و رفت...

ساخت وبلاگ

رفتی و رفت طاقت و تاب و توانِ من

شد منقلب ز رنج و فراقت روانِ من

یک ذره رحم در دلِ صیادِ من نبود

در دامِ اوست مرغِ دل بی امانِ من

خواهم که در سکوت عمیقی فرو روم

تا گم شود ز خاطره ها، داستان من

بگذشته ام گذشت و ز آینده فارغم

این دم بود فروغِ حیات و زمانِ من

ای بی وفا اسیرِ کمندِ محبتم

ویران شدست از غمِ دل آشیانِ من

گفتم که با گذشتِ زمان از دلم روی

هر دم فزود یادِ تو رنجی به جانِ من

چین و چروک چهره من از جفای توست

هر لحظه شعله ور شده عشقِ نهانِ من

دستِ غم تو سایه به رخساره ام زدست

این است یادگارِ غمِ جاودانِ من

کلکِ قضا به جوهرِ حسرت رقم زدست

در هر شیارِ چهره چون زعفرانِ من

رفتی ز دیده از دل تنگم نمی روی

آشفتگی است حاصلِ رنجِ روانِ من

از آن زمان شکوفه عشقت به دل فسرد

فرقی نداشت فصلِ بهار و خزانِ من

نزدیک شد که از قفسِ تنگِ تن رود

مرغِ روان خسته عرش آشیانِ من

صابر شدم به گوشه ای تنها گریستم

خندد همیشه یار به شور و فغانِ من

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 178 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 16:22