یارِ من...

ساخت وبلاگ

آمده بود یارِ من، شورِ جنون به پا کنم

جلوه نمود چهره اش هستی خود فدا کنم

نهنگ بحرِ حیرتم، تحیّرم فزون بود

میانِ بحر، روز و شب چو ماهیان شنا کنم

روان شود روانِ من، ز خاکدان به آسمان

نوای عشق را بیان به نغمه و نوا کنم

سبوی باده را کشم به دوش خویش کامجو

ز شور مستی و جنون چو ترک ماسوا کنم

خدا خدا کنم که من رها شوم ز قید تن

که با زبان و بی زبان خدای را صدا کنم

ز آب و خاک و هر گیاه، ز هر درخت و بوته ها

شنیده ام ندای حق که ترک ماجرا کنم

بگو به اهل معرفت که یار می شود عیان

نظر به حسن روی او به صبح و هر مسا کنم

بریختی سرشک من به روی چهره ام ز غم

رها شوم ز خویشتن که خویش را فنا کنم

چون عندلیب خوش نوا، نوای عشق سر دهم

امین عشق صابرم که روز و شب دعا کنم


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۶۴ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 12:03