صابر شدم...

ساخت وبلاگ

می نوش کردم روز و شب شاید فراموشت کنم

لبریز شد دل از تعب، شاید فراموشت کنم

من ساکت و صامت شدم، لب دوختم از گفتگو

حرفی نیاوردم به لب، شاید فراموشت کنم

سرگرم کردم خویش را با قیل و قال و این و آن

بشنیدم و گفتم عجب، شاید فراموشت کنم

گه بر خلاف میل خود بر طبل بی عاری زدم

تا شاد گردم از طرب، شاید فراموشت کنم

گه در سفر، گه در حضر، در سینه غم اندوختم

یک دم شود چیزی سبب، شاید فراموشت کنم

صابر شدم، سوزد دلم در تاب عشق روی تو

گه سوختم در نار تب، شاید فراموشت کنم


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۶۶ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 12:03