از جامِ می و کوی خرابات گذشتم
از ظاهر و تقلید و عبادات گذشتم
رندانه زدم گام طلب در رهِ جانان
از نیک و بد و حال و کرامات گذشتم
هر بوالهوسی واقفِ رازِ دلِ من نیست
از زهدِ ریائی و مناجات گذشتم
تا داد مرا عشقِ خدا شهپرِ توفیق
پَر باز نمودم ز سموات گذشتم
چون باخبر از سوز دل و رنج نهانم
زین هستی موهوم و مکافات گذشتم
از مبدا عشق ازلی دل شده روشن
از وسوسه و قال و مقالات گذشتم
شد ذکر دلم عشق و محبت همه عمر
از رمز و اشارات و کتابات گذشتم
نی شیخم و نی زاهد و نی فلسفه بافم
از درد سر جاه و مقامات گذشتم
استاد ازل درس صفا داده به من یاد
دلباخته از حیله و طامات گذشتم
صابر شده ام بار بلا هست به دوشم
از هر دو جهان از همه آفات گذشتم
برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 165