آزمودم در جهان مهر و وفا افسانه بود
دوستی و الفت و صدق و صفا افسانه بود
گشته ثابت بهر من بی شک و ریب و وسوسه
عهد و پیوندِ موّدت، التجا افسانه بود
دوستی کردم بسی با مردمِ ظاهر پرست
آشکارا شد که این مهر و وفا افسانه بود
سینه را کردم تجلیگاه عشق و دوستی
عاقبت دیدم که سوز و ساز ما افسانه بود
او به من میگفت ما را مرگ میسازد جدا
گشت ظاهر بهرِ من عهد و ولا افسانه بود
بلبل طبعم نواگر بود در گلزارِ عشق
دیدم آخر نغمه و شور و نوا افسانه بود
من بسی نامردمی از پیر و برنا دیده ام
شد یقینم همت و رحم و عطا افسانه بود
دل به هر کس می سپاری خصمِ جانت میشود
گر چه مهر و الفت و جور و جفا افسانه بود
صابرم در پنجۀ غم روح و جان افسرده شد
عیش و شادی و طرب، بیم و بلا افسانه بود
صابر كرماني...
برچسب : افسانه مهر و وفا, نویسنده : saberkermania بازدید : 225