بهارِ عشق

ساخت وبلاگ

دو دیده باز کنم بر رُخ و لقای علی

روان و دل بود آئینه ولای علی

به هر نفس که به یادش کشم بود نوروز

بهارِ عشق بود حُسنِ دلربای علی

بیار باده گلگون که تا کشم سرمست

به گوشِ هوش رسد دم به دم ندای علی

جهان و هر چه در آنست نقطه موهوم

بقا و فیض ابد یافت جانفدای علی

علیست مظهرِ عدل و شجاعت و رحمت

فزون ز حدِّ تصوّر بود سخای علی

جلال و مرتبه و قدر و عزت و رفعت

بیافت در دو جهان بنده و گدای علی

به حبِّ او بتوان رَهروِ رهِ دین بود

که واصل است به حق رند و آشنای علی

کمال و فضل علی در سخن نمی گنجد

که جن و انس و مَلَک ذاکرِ ثنای علی

زمین و عرش و فلک کهکشان و لوح و قلم

گرفته عرصه آفاق را ضیای علی

به خاکِ پای علی سرنهاده صابر و گفت

رضایِ امرِ الهی بود رضای علی


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۸۴۳

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:19