رندان

ساخت وبلاگ

سرمست عشق در برِ رندان نشسته‌ام
مسرور و شاد و خرم و خندان نشسته‌ام
در دل ز حادثاتِ جهان ترس و بیم نیست
در بزمِ شوق و محفلِ خوبان نشسته‌ام
مجنون‌صفت ز وادی حیرت گذشته‌ام
بی‌خود ز خویش واله و حیران نشسته‌ام
جان را نثارِ مقدمِ جانان نموده‌ام
در محفلِ محبتِ جانان نشسته‌ام
زد سازِ عشق مطربِ غیبی به جان و دل
بر شاخِ ذوق شاد و غزلخوان نشسته‌ام
در گوشِ هوشِ من همه‌ شب نغمه وفاست
در نزدِ دوست گوش به فرمان نشسته‌ام
وارسته‌ام ز هستی و دنیا و ماسوا
در عرشِ قدسِ ایزدِ منّان نشسته‌ام
صابر شدم به درگه میخانه‌ام مقیم
ساغر به کف، مقابلِ رندان نشسته‌ام


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۶۵

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 5 آبان 1401 ساعت: 18:11