پیرِ مغان

ساخت وبلاگ

من گمشدۀ عشقِ توام نام ندارم

بي وصلِ تو عيش و خوشی و كام ندارم

من كُشته شدم كُشتۀ احساس و محبت

بي وصلِ تو يك لحظه من آرام ندارم

اندوه و غم و غصۀ من از غمِ عشق است

شوری به دل از غصۀ ايام ندارم

يك لحظه نشد محو شوی از نظرِ من

با صبحِ رُخت تيرگی شام ندارم

از من ببريدی و مرا ترك نمودی

ليكن به خدا بی تو دل آرام ندارم

آرامِ دل و روح منی راحتِ جانی

من كار به آغاز و به فرجام ندارم

در دامِ غمِ هجر تو عمرم به سر آمد

از بادۀ وصلت به كفم جام ندارم

از نام گريزانم و از ميل و هوس دور

من كار به جاه و نَسَب و نام ندارم

پيوند دل از پيرِ مغان قطع نگردد

من روی طلب جانبِ هر عام ندارم

صابر شده‌ام در دلِ من رازِ نهانست

از عشق عيان گشتم و انجام ندارم


برچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۴۶۸

صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 5 آبان 1401 ساعت: 18:11