من گمشدۀ عشقِ توام نام ندارم
بي وصلِ تو عيش و خوشی و كام ندارم
من كُشته شدم كُشتۀ احساس و محبت
بي وصلِ تو يك لحظه من آرام ندارم
اندوه و غم و غصۀ من از غمِ عشق است
شوری به دل از غصۀ ايام ندارم
يك لحظه نشد محو شوی از نظرِ من
با صبحِ رُخت تيرگی شام ندارم
از من ببريدی و مرا ترك نمودی
ليكن به خدا بی تو دل آرام ندارم
آرامِ دل و روح منی راحتِ جانی
من كار به آغاز و به فرجام ندارم
در دامِ غمِ هجر تو عمرم به سر آمد
از بادۀ وصلت به كفم جام ندارم
از نام گريزانم و از ميل و هوس دور
من كار به جاه و نَسَب و نام ندارم
پيوند دل از پيرِ مغان قطع نگردد
من روی طلب جانبِ هر عام ندارم
صابر شدهام در دلِ من رازِ نهانست
از عشق عيان گشتم و انجام ندارم
برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 74