فرمانبر دیوان قضا باش و رضا باشاز خود بگذر بنده تسلیم خدا باشایمن ز حسودان بداندیش نباشیبگذار که از حقد بمیرند رضا باشپا بر سر هستی بزن و خرم و دلشادآسوده و راحت ز غم و چون و چرا باششرط است که تا محو شوی محو محبتغواص به دریای محبت ز صفا باشوارسته و آزاد و خدابین و وفاکیشبر کام بنه گام عمل، کامروا باشاز عجب و ریا بگذر و با خاطر خشنودمسرور و وفاپیشه و فارغ ز ریا باشعاشق ز جهان گذران کامروا رستگوید ز ولا بارکش بیم و بلا باشخواهی که شوی عالمِ اسرارِ حقیقتصابر به درِ دیرِ مغان اهلِ وفا باشبرچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۳۳ بخوانید, ...ادامه مطلب
ای امام عسکری ای رهبر اهل یقینجلوه ی نور رخت در آسمان و در زمینقائم آل محمد نور جان و دیده اتآشکارا می شود دست خدا از آستینگوهر مقصود دریای ولای حق توئیای امام شیعیان ای رهنمای راه دین, ...ادامه مطلب
چه حاصل است که بعد از وفات من ماند سفینه غزل و شرح حال و دیوانم کنون که زنده و در قید زندگی هستم کسی نگفت که اهل دل و سخندانم خطوط چهره من را ببین و پند بگیر که هست دفتر عمر و کتاب دورانم,اهل دل,اهل دل امیر خلوت,اهل دل دو خصلت دارند,اهل دلی میگفت,اهل دلی,اهل دل شعر,اهل دلان,اهل دل امير خلوت,اهل دل خلوت,اهل دلا ...ادامه مطلب